تو این چند وقته که همه غصه های عالم روی سرم خراب شد و زندگیم از این رو به اون رو شد ، همش تو دلم به خدا می گفتم : آخه چی میشه بعد از اینهمه غصه و درد و بد بیاری یک خوشحالی برزگ برام بفرستی ؟
همش منتظر بودم که خدا از اون بالا یک خبر خوب برام بفرسته
توروخدا واسه بابام دعا کنید
از لحاظ عصبی خیلی بهم ریختم...
واسش دعا کنید
دلم واسه بابام تنگ شده، واسه اون مظلومیت و سکوت و بی آزاریش تنگ شده.
دلم واسه اینکه کاری به کارمون نداشت و بهمون اعتماد داشت و ...تنگ شده... دلم واسه خند ه های قشنگش تنگ شده واسه صداش
خدایا تورا شکر بابت اینکه تا این لحظه به بابا و ما کمک کردی ولی باید بازم کمک کنی تا سرپا شدن بابا، تا حرف زدن بابا ،تا راه رفتن و دست تکان دادن بابا، تا اینکه باز مثل قبل بابا رو بهمون بازم ببخشی. تمام امیدمون فقط فقط شمایی خدای بزرگ از اون لحظه که خبر این شنیدیم که وقتی روی تخت دیدیمش همش تورو صدا کردیم خدا حتی خودت خوب میدونی چقدر پشت در صدات کردیم تا اینکه خبر خوب بشنویم و خودت صبحش جواب خوبی بهمون دادی اره بابا سطح هوشیاریش بالاتر رفته بعدشم که پشت در NICU که همش تو رو صدا کردیم الانم این کارو بکن مامان زنگ زده با صدای لرزون میگه دعا کنید همین
خدایا تورو شکر که توی این مدت به بابامون کمک کردی ولی خدایا بازم باید بهش کمک کنی، و دستامون رو که برای شفای باباهست رو مثل قبل بگیری و تا بابامون تا تاج سرمون تا بال پریدنمون بازم سایه ش بالاسرمون باشه